پخش زنده
امروز: -
دراین مقاله با سویههای کمتر گفته شدهای از خصوصیات شخصیتی «امیرنظام» و دینامیک عاطفی و سیاسی وی با شاه «نوجوان» و بعدا «جوان» ایران در میانه قرن نوزدهم میلادی آشنا می شوید.
به گزارش گروه وبگردی خبرگزاری صدا و سیما، «جناب امیرنظام، ما تمام امور ایران را به دست شما سپردیم و شما را مسئول هر خوب و بدی که اتفاق میافتد میدانیم. همین امروز شما را شخص اول ایران کردیم و به عدالت و حسن رفتار شما با مردم کمال اعتماد و وثوق داریم و به جز شما به هیچ شخص دیگری چنین اعتقادی نداریم و به همین جهت این دستخط را نوشتیم.» نامهای کوتاه از سوی ناصرالدین شاه به امیرکبیر، بینهایت صمیمانه و موجز که شاه جوان ایران ۲۲ اردیبهشت ۱۲۲۸ شمسی (۱۲ مه ۱۸۴۸) پس از جلوس به تخت پادشاهی به عنوان «حکم» صدراعظمی برای امیرکبیر صادر کرد.
سال ۹۵ سید علی آلداوود، پژوهشگر کهنهکار تاریخ کتابی را منتشر کرد که شامل صدها نامهای است که در طی ۳ سال صدارت امیرکبیر توسط او برای مقامات داخلی و خارجی نوشته شده یا بالعکس از سوی این افراد برای او ارسال شده است. در حقیقت وقتی به متن ماجرا میرویم و نامههای «امیرنظام» به شاه را تک تک وارسی میکنیم درمییابیم از دل آنها به دشواری میتوان آنچنان که نویسنده در مقدمه خاطرنشان کرده پی به «حوادث مهم داخله» ببریم یا با تحقیقات تطبیقی از «اوضاع مالی و اقتصادی کشور»، «مسائل اندرون» و «مسائل خانوادگی (امیرکبیر)» سر در بیاوریم، اما علیرغم این نشانههای یاسآور، نامهنگاریهای امیرکبیر به ناصرالدین شاه یک ویژگی بسیار حیاتی و از منظر تاریخنگاری بیاندازه ستایشبرانگیز دارد و آن اینکه با خواندن بیش از ۳۰۰ نامه امیر به شاه میتوان با پرترهای از شخصیت امیر مواجه شد.
وزیری که حوصله شاهاش را نداشت
در همین حیطه نامهنگاری به سهولت میتوان دریافت امیر حقیقتا چندان حوصله شاه جوان را نداشته و حاضر نبوده وقت زیادی را برای نگارش نامه به او تلف کند و هیچ کوشش جدی در اینکه حقیقتا به شاه فهمانده شود که امیر به راستی و در عمل حال و هوای «نوکری» دارد به چشم نمیآید. نامههای امیر به شاه عموما کوتاه هستند و به طور میانگین هر نامه ۱۰۰ کلمه. بلندترین نامههای امیرکبیر به ناصرالدین شاه از کوتاهترین نامههای وی فرضا به حاج میرزا آقاسی، وزیر مختاران فرانسه و انگلیس و روس یا مثلا یارمحمدخان، وزیر هرات، به مراتب کوتاهتر است.
وقتی در نگاشتههای امیر به شاه دقیق میشویم درمییابیم وی اساسا دل و دماغی نداشته است تا علیرغم درخواست شاه توضیحات مکتوب دقیق و مبسوطی پیرامون تحولات و ملاقاتها ارائه دهد و با بهانههای گوناگون به شاه مینویسد که شرح ماجراها را «حضوری» برای «همایونی» تعریف خواهد کرد: «مقرر فرموده بودند که به نواب [مهدعلیا]چطور گذشت؟ این بنده مجاور خارجی است. شب تا سحر خدمت ایشان بودم، تفصیل را بدیهی است زمان حضور خاک پای همایون عرض میکند.» [۷۹-۱-۸۵]در جایی شاه از او میخواهد تا در خصوص مذاکرات با وزیرمختار (روس یا انگلیس) برایش بنویسد امیر باز رندانه اکراه میورزد: «استفساری از جواب و سؤال این غلام با جناب وزیرمختار فرموده بودند. به قدر یک کتاب گفتگو شد. بدیهی است به قدر ناقابل خود در جواب کوتاهی نکرده و تا عمر دارد نخواهد کرد؛ اما تا مفصلا خاک پای همایون عرض نکند ابدا مطلب معلوم نمیشود و از نوشتن تمام نمیشود.» [۸۰-۱-۸۶]جایی دیگر شاه از او خواسته تا درباره ملاقات امیر با شخصی که برای ما نامعلوم است بنویسد. پاسخ صدراعظم به شاه باز بیحوصله است: «بلی، شخصی معهود آمد، همان ماجرای خیالی بود. از نوشتن چیزی معلوم رای همایون نمیشود. تفضیل را بنَ البدو الی الختم فردا به شرط حیات خاک پای همایون عرض خواهد کرد.» [۱۴۹-۱-۱۰۶]یک جای دیگر شاه بیچاره پیرامون مبلغی پول از امیر خود میخواهد تا به صورت مکتوب توضیح دهد، اما صدراعظم وی را برای دریافت پاسخ به ملاقات حضوری در ۴۸ ساعت آینده حواله میدهد. «انشاءالله تعالی پسفردا که پنجشنبه است شرفیاب میشود و در باب هزار و دویست تومان که فرسایش شده حضورا به عرض همایون میرساند و بدانچه امر القدس اعلی شرف نفاذ یابد اطاعت در رفتار میشود.» [۱۵۱-۱-۱۰۷]به غیر از این امتناعهای پیوسته در نگارش برای شاه پیرامون ملاقاتهای امیر با دیگران و بیحاصل ماندن درخواستهای ناصرالدین شاه برای خواندن جزئیات ماجراها و وقایع در نامههای امیر، در نامههای بسیاری میخوانیم که امیرکبیر حتی در خصوص قراردادهای حضوری و «شرفیابی» هم، اما و اگر و بهانه میآورد: «این غلام را احضار فرموده بودند، به دو جهت شرفیاب نمیشود: اول، شما بیرون نهار میل میفرمایید، تا فدوی شرفیاب شود وقت میگذرد، ثانیا، سرم به شدت درد میکند، اگر میل خاطر همایون باشد دو ساعت به غروب مانده در لالهزار شرفیاب میشود.» [۲۶۱-۱-۱۴۳]مانوس با بیماری
موضوع دیگری که در خیل نامههای صمیمانه – دستکم ظاهر صمیمانه - امیر به شاه علنی میشود، ناخوشاحوالی پایانناپذیر صدراعظم مملکت است که مدام در ابتدا یا انتهای نامههای امیرنظام به ناصرالدین شاه علنی میشود. دستکم در حدود ۳۰ نامه - یعنی یکدهم کل نامههایی که نویسنده کتاب جمعآوری کرده است - امیرکبیر از بیماریهای متعدد خود برای شاه جوان نوشته است. «احوال این غلام از دیشب برهم خورده، امروز از لابدی به در خانه آمده به شدت با دردسر مراجعت کرده حالا بستری و بیهوش افتادهام.» [۱۹-۶۷]از نامههای صدراعظم برای شاه میتوان دریافت که امیر بینوا به کلکسیونی دردناک از بیماریهای جسمی و مقادیری افسردگی مبتلا بوده است:
«حال این غلام را استفسار فرموده بودید، دو سه روز است سردرد و سینهدرد زیادی عارض شده، دیروز و امروز هر دو را مشغول معالجه هستم.» [۲۰-۶۷]«دست این غلام درد میکند.» [۳۶-۷۳]«قدری سرماخوردگی دارم. از آن جهت ممکن نشد که در خانه آمده مشغول نوکری شوم.» [۴۰-۷۴]در جایی امیرکبیر ادعا میکند اساسا وی «مانوس» با بیماری است: «مقدر حال این غلام با کسالت انسی دارد.» [۶۱-۸۰]امیر در برخی از نامهها همچنین به «کمردرد شدید» و مشکل «بینایی» خود اشاره دارد.
به نظر میآید بیماریهای صدراعظم کاملا جدی بوده و امان امیر را بریده بودند.
رویارویی
امیرکبیر برای نگاه داشتن ناصرالدین شاه با خود از طریق سختکوشی بسیار در سامان دادن به اوضاع مملکت، تلاش بسیار کرد اما درنهایت نتواست و کار وی با شاه بالا گرفت. یکی از نامههای بسیار حیاتی منتشر شده بیتردید نامهای است که در آن امیر آشکارا مرد شماره یک قدرت را با لحنی تند و تیز به چالش میکشد.
ماجرا ظاهرا پاسخ به نامهای است که طی آن ناصرالدین شاه برای امیرکبیر مینویسد آمادگی حضور در «سان سواره نانکلی را ندارد.» پاسخ امیر به این بیمیلی بسیار شدید است: «اگر آجودانباشی عرض کرده یا خود اختیار فرمودهاند امر با قبله عالم است؛ لکن به این طفرهها و امروز و فردا کردن و از کار گریختن در ایران به این هرزگی حکما نمیتوان سلطنت کرد.» [۱۰۸ -۹۵]پس از آن امیر که ظاهرا از بیکفایتی شدید شاه در «حکومتداری» به شدت کلافه به نظر میآید و به مرز «فروپاشی عصبی» رسیده است با لحنی که حاوی تحقیر و تخفیف بسیار است ادامه میدهد: «گیرم من ناخوش یا مردم فدای خاک پای همایون. شما باید سلطنت بکنید یا نه؟ اگر شما باید سلطنت بکنید «بسمالله» چرا طفره میزنید؟ موافق قاعده کلی عالم، پادشاهان سابق چنان نبوده که همگی در سن سی ساله و چهل ساله به تخت نشسته باشند. در ده سالگی نشسته و سی و چهل سال در کمال پاکیزگی پادشاهی کردند.» امیر بیرحمانه در نامه به شاه طعنه و تازیانه میزند و آخر سر مینویسد: «اگرچه جسارت است، اما ناچار عرض کردم.»
شوربختی بسیار در این است که «میرزا تقیخان امیرکبیر» در هیچ یک از نامههای خود به ناصرالدین شاه به خلاف نامههایش به وزیرمختاران کشورهای غربی و روس و افرادی، چون ژان داوود و دیگران تاریخی ذکر نکرده است تا بتوان بر اساس نامهها دریافتی هرچند مختصر از زمانبندی دقیق شکراب شدن اوضاع میان ناصرالدین شاه و امیرکبیر داشته باشیم. با این حال در دستکم ۷ نامه فضای تنشآلود پررنگی میان این دو حاکم است.
بیحوصلگیهای امیر در نامهنگاری به شاه و بیتفاوتی وی نهایتا کار دست او میدهد و شاه در نامهای که البته موجود نیست ظاهرا صدراعظم خود را به دلیل «بیخبر گذاشتن» وی از اوضاع به باد سرزنش میگیرد.
در بررسی روند دشمنی با امیرکبیر ، در نظر نگاه داشتن نکات ساده بسیار اساسی است. شاید سادهترین و بدیهیترین پارامتر در چنین تحلیلی قدرت مطلقه وحشتناک و تصورناپذیری است که ساحت سیاست در میانه قرن نوزدهم برای شاه در نظر گرفته بود و چنین قدرت مهیبی به شاهان اجازه میداد تا در طرفهالعینی – فارغ از هزینههای خرد یا گزافی که به دوش ساختار سیاسی و اجتماعی افتاد – هر که میخواهند را از جای بردارند و هر که میخواهند را به جای او بنشانند، جان هر که را مایل هستند بگیرند و یا جان وی را به او ببخشند. در نظر گرفتن چنین قدرت فائقهای به عنوان عامل اصلی تغییر و تحولات سیاسی وقتی در کنار شرایط ویژه دوران صدارت عظمای امیر و همچنین ویژگیهای فردی شاه قرار گیرد میتواند این تحلیل را به ما عرضه کند که اساسا در آن برهه امیرکبیر شانس چندانی برای در اختیار گرفتن سرنوشت سیاسی خود نداشته است و بحثها پیرامون اینکه وی چگونه میتوانست به طولانیتر شدن دوران صدراعظمی خود کمک کند گرچه بسیار حائز اهمیت است، اما به شدت بحثی ثانویه است.
ناصرالدین شاه در ۱۷ سالگی یعنی در شرایط «صغر سن» به تخت پادشاهی جلوس کرد و از توان سیاسی بالایی برای درک امور برخوردار نبود. بررسی نامههایی که وی به امیر نوشته هیچ نشانهای از علاقه وی به مسائل مملکت و امورات سیاسی و اقتصادی ندارد و به جز نکات مهمل نکته قابل توجهی برای عرضه به نفر دوم ایران نداشته است.
خطای محاسبه امیر چه بود؟
امیر مرد سیاست بود و از چنان اعتماد به نفس مکفی برخوردار بود که برای رام کردن شیر جوان خطر کند. تصور وی بر این بود که میتواند شاه را مطیع خود کند و با دور نگاه داشتن وی از امورات سیاسی نوعی مشروطه نانوشته در ساختار سیاسی کشور برپا کند و در گذر ایام با قوام یافتن جایگاه امیرنظام و با کاستن از وجاهت جایگاه مطلقه شاه شرایط مدرنسازی چارچوب سیاسی را مهیا کند. چنانکه ذکر آن رفت امیر اقدام تشریفاتی و کلامی بسیاری نسبت به جایگاه شاه داشت، اما ارادت واقعی و حقوقی ویژهای به آن نداشت و بیاعتناییهای آشکار و پنهان بسیاری نسبت به جایگاه ناصرالدین شاه که نوعی از خلافت آسمانی تلقی میشد میکرد. امیر فکر میکرد شاه به حد کفایت باهوش است که بداند با تمام این احوال هیچ گزینهای خردمندتر و باکفایتتر از امیر موجود نیست که بتواند امورات کشوری و لشکری را سامان دهد، تصور میکرد شاه هرگز او را تعویض نخواهد کرد و همین موضوع وی را در بیاعتنایی عملی به جایگاه حقوقی شاه جری و جسور کرده بود.
امیر هر قدر در میهندوستی، عشق به مدرن کردن کشور و مبارزه با فساد بیهمتا بود، اما در اصلیترین وظیفه خود یعنی تنظیم رابطه سیاسی با شاه مدبرانه عمل نکرد. احساساتی کردن بیش از اندازه شاه بدون توجه به مطالبات سیاسی و حقوقی شاه شرایط را برای هیجانزده کردن شاه و تمایل برای مستبد شدن و استفاده از سیاست «حذف خونآلود» مهیا کرد.
بیتوجهی امیر فقط به قیمت ساقط شدن وی از صدارت اعظمی و ریخته شدن خون او تمام نشد بلکه عملا در تقویت خوی استبدادی ناصرالدین شاه و به تعویق افتادن پروژههای اصلاحطلبانه و جمهوریخواهانه - برای تضعیف سلطهگری نهاد سلطنت- نقش ویژه ایفا کرد.